سامانه نیازهای زندگی امروزی

برای هرگونه سوال در رابطه با این سایت یا هر مشکل دیگری ، با شماره پشتیبانی09919771377 تماس بگیرید. باتشکر مجید فتحی کروش

سامانه نیازهای زندگی امروزی

برای هرگونه سوال در رابطه با این سایت یا هر مشکل دیگری ، با شماره پشتیبانی09919771377 تماس بگیرید. باتشکر مجید فتحی کروش

به وبلاگ من فعلآ خوش امدید!!!!

هدفم از راه اندازی سایت، آموزش هنر و مهارت های لازم

برای پارسی زبانان عزیز

در سراسر دنیاست.

به امید روزی که آگاهی در بین هموطنانم فراگیر شود.

سوالات خود را مطرح فرمایید در حد توان پاسخ خواهم داد.

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۰ مطلب با موضوع «شخصی» ثبت شده است

 

به اندازه ی چند دقیقه، با من نشسته بود

از خودش گفت، از قصدِ آمدنش، از چرایِ رفتنش

ساده بود و صمیمی‌

لحنی داشت، به گوشِ احساسِ من، بی‌ انتها غریب

قهوه‌اش را خورد، دستم را فشرد و رفت

ماجرایِ عجیبی ‌ست بودنِ ما آدم ها

یک نفر برایت چند دقیقه وقت می‌‌گذارد و به اندازه ی خوردنِ یک قهوه، چشمانت را به دنیائی تازه باز می‌‌کند

برای یک نفر، عمری وقت می‌‌گذاری. همان کسی‌ که قادر است به اندازه ی خوردنِ یک قهوه، دنیایی را خراب کند

با تاسف نمی‌نویسم

برای بیدار شدن، برای شروع‌های تازه، هرگز دیر نیست

قهوه‌های تلخ، آدم‌های تلخ، روز‌های تلخ، الزاماً به معنی‌ پایانی تلخ نیست

هنوز هم معتقدم ... برای وارد شدن به دنیای دیگران، باید به اندازه یک فنجان قهوه برایشان وقت گذاشت.


 

مجید فتحی
۱۳ آبان ۰۱ ، ۱۳:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 بانو .....قسم بر راز برمودای چشمانت

 دلم چون زورقی شد غرق در دریای چشمانت

 نگاهت هم‌چو مغناطیس ما را می‌کند مجذوب

 چه طعم دلکشی دارد میِ گیرای چشمانت

 عزیزم ، نازنینم ، مهربانم بس که جذابی

 نیوتن می‌‌گزد انگشت خود را پای چشمانت

 خمارم، بی‌قرارم، پیچ و تابم را نمی‌بینی

 بیا مستم بکن امشب تو با صهبای چشمانت

 ز عشقت خواب از چشمم فراری می‌شود هر شب

 به شوق دیدن خورشید در فردای چشمانت

 تبر را بر زمین پرتاب خواهد کرد ابراهیم

 اگر یک دم چو من بیند بت زیبای چشمانت

 بیا تنظیم کن با پلک‌هایت نبض جانم را

 که قلبم می‌تپد هر لحظه در رویای چشمانت

 چو هندو آتشم می‌زد درون معبد عشقت

 نگاه گرم پر احساس شهوت‌زای چشمانت

 زلیخا ، عشق من ، بانو ، ترنج و زخم چاقو کو؟

 که دخترهای ایلم را کنم رسوای چشمانت

مجید فتحی
۱۶ مهر ۰۱ ، ۱۸:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خوبم

شبیه فانوس کنج انباری

که دل پری از لامپ‌ها دارد.

خوبم

شبیه گلدان کنار پنجره

که با حسرت

گل‌های آفتابگردان مزرعه را نگاه می‌کند.

خوبم

شبیه قایقی پیر

در خشکی

که می‌داند دیگر به آب نمی‌اُفتد.

خوبم

شبیه کاسِتی

که سال‌هاست

آواز عشقش

در پس خاطره‌ها جا مانده

خوبم اما

حال تو چطور است

مجید فتحی
۱۶ مهر ۰۱ ، ۱۷:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر