من
خودم را حذف کرده ام از گذشته، از تجربه های تلخ و شیرینی که داشتم، اما از گذشته ام پشیمان نیستم، تجربه ها، حتی تلخ ترینشان، سنگ بنایی بوده اند برای ساختن منی که امروز هستم.
خودم را حذف کرده ام از زندگی خیلی ها، از ارتباطات خوب یا بدی که داشته ام، اما از هیچ رابطه ی تمام شده ای پشیمان نیستم، آدم ها حتی بدترینشان، تلنگری بوده اند برای ساختن هویتی که امروز دارم.
خودم را حذف کرده ام از خودم، از خودی که قبلاً بودم، اما از کسی که پیش از این بوده ام -خوب یابد- پشیمان نیستم، همانطور که اقتضای طبیعت پروانه است که مدتی کرم باشد، مدتی در پیله و در نهایت تبدیل شود به پروانه -پروانه ای درنهایت غرور و لطافت و زیبایی- ، آدمی هم در نهایت کمال متولد نمی شود و لازم است به اقتضای شرایط، ذره ذره حالات و روحیات و اتفاقات را تجربه کند تا تبدیل به کسی شود که باید باشد، کسی که امروز هست یا کسی که بعد از این خواهد بود.
ما انسان ها عادت کرده ایم گذشته هامان را انکار کنیم، بی آنکه بپذیریم همه مان مدیون روزهای تلخ یا شیرین و اتفاقات خوب یا بدی هستیم که در گذشته رخ داده اند.
من هنوز هم خودم را مدیون تمام اشتباهات و ضعف های خودم می دانم، چون اگر آن ها نبودند، هرگز تصمیم نمی گرفتم آدم بهتری باشم.
در گوشه ای از ذهن همه ی ما ضعیف ترین حالت ممکن وجودمان ایستاده تا هربار نگاهش کنیم، تلنگری بخوریم و قول بدهیم بازهم بهتر از اینی باشیم که هستیم و تمام دردها و ضعف های گذشته مان را جبران کنیم. ما نیاز داریم از پایین ترین پله آغاز کنیم، ذره ذره پیش برویم تا به جایی برسیم که احساس کمال گرایی مان را نسبتا ارضا کنیم.
از هیچ اتفاقی در زندگی ات ناامید نباش، بالاخره روزی ضرورتش را درک خواهی کرد.
همه ی ما نیاز داشتیم قبلاً همانی باشیم که بوده ایم، تا حالا همینی باشیم که هستیم.
همانطور که امروز همینیم تا فردا همان باشیم...
مدام در حال تغییر و دگرگونی،
مدام در حال انکار روزهایی که گذشت،
مدام در حال تکامل...
آدمی شباهت عجیبی به پروانه دارد.