برگرد
پاییز خودش
به اندازه کافی
غم دارد ...
مثل رفتن
در یک جاده پر پیچ
دست ام
هنگام نوازش مو هایش
احساس خطر می کرد
شرم دارم
از تمام باران هایی که
نبودنت را
با یک چتر
از آن ها
پنهان کردم ...
برگرد
ما هنوز هم
تفاهم داریم
من از پریشانی
خواب هایش را دارم
تو
موهایش را ...
اگر ترکم کنی
بدبخت می شوم
مثل کارگری که از کار اخراج شده باشد
هنوز صدای تو
دَر گوش مَن است
چون نَم نَم باران
دَر خاطرِ گُلی
تِشنه
چگونه
به گل سرخی که
در دستانم
منتظر توست
بگویم :
" رفته ای !"
تو آن سو موهایت را می بافی
من این سو
رویاهایم را
چه تفاهم غم انگیزی ...
تو را دوست می دارم
چون گناهی که
هیچگاه نتوانستم
از آن توبه کنم .
" تنهایی"
نیمه دیگر من است
وقتی تو
در هیچ خاطره ای
تکرار نمی شوی ...